Sunday, December 24, 2006

نوستالژی


اینقدر ناگهانی دیدمش که هنوزم قلبم بودنشو تاپ تاپ می کنه . می دونستم اومده . برای ندیدنش تمام دعوتهای دوستامو رد کرده بودم . ولی ، اتفاقی که باید بیافته ، میافته
خیلی عوض شده حتی خنده هاشم تغییر کرده . می خنده . نمی دونم چرا دارم میلرزم . عوض شدی . بزرگ شدیا . کاش نمیشدم . میره تو فکر . از انگشتای قشنگ مردونش ، صدای هتل کلیفرنیا میاد . هنوزم صداش پرطنینه و محکم . نگاهش دیگه براق نیس . چاق شده . دستام بوی ادکلنش ، بوی خاطره گرفته . به شونه هایی که اشکام خیسشون کرده نگاه می کنم . تو سختترین روزای زندگیم ، اونا کوه من بودن . سکوت . دیگه نمی نویسم . حتی شعر؟ سکوت . فکرشو پاره نمی کنم . شاید تو پروژۀ جدید شرکت کنم . یعنی میخوای بمونی ؟ سکوت . دوس ندارم بمونه . بودنش اذیتم میکنه . چشممو روی چراهای ذهنم میبندم . بالاخره چشماش برق زد . نگاهش سوراخم میکنه . هنوزم تنهایی ؟ اینجا ایرانه . دوس ندارم تنها باشی . نیستم . دارم ازصدای سکوتش کر میشم . دیگه بسه . دلم میخواد حرف بزنم . مدتها ست که برای کسی حرف نزدم

1 comment:

Anonymous said...

خیلی قشنگه!خیلی دوسش دارم...رویاییه...آرزومه...کالیفرنیا رو میگم!!!!ا