Tuesday, January 30, 2007

تعلیق



به هیچ چیز و هیچ کس اعتقاد ندارم . هیچ معجزه ای رو باور نمی کنم . هیچ چیز برام مقدس نیست . تمام اعتقادات مذهبی به نظرم مسخره و خرافات میاد . همه رو ، همۀ معتقدین و معتقداتو مسخره میکنم و تحقیر
با فاصله روی زمین راه میرم . از اینکه به زیر پام نگاه کنم ، میترسم و نخوت اجازه نمیده که به بالای سرم نگاه کنم
هیچکسو دوست ندارم . فکر میکنم ، همه ، مرده های زنده ای هستن که دارن برای خودشون مرثیه سرایی می کنن ؛ و من تنها کاری که براشون میکنم ، ترحمه ، ترحم
نه گذشته برام مهمه ، نه آینده . هیچ نقشه ای ، هیچ هدفی برای آینده ندارم . حفرۀ سیاه درونم ، در حال رشده و من ...ا
به روزهای نه چندان دور عرفان و ایمان نگاه میکنم
اونی که عاشق بود ، عاشق همه چیز و همه کس ؛ اونی که نه تنها به هستی ، بلکه به نیستی هم ایمان داشت ؛ اونی که همیشه با تمام وجود ، بدون هیچ چشم داشتی ، به همۀ نفوس ، به جمادات و نباتات ، عشق می ورزید و محبت میکرد ؛ اونی که همیشه ، حتی تو بدترین شرایط ، لبخند روی لباش بود ، اونی که به همه انرژی میداد و دلگرمی ؛ اونی که به "خدا " ایمان داشت ؛ تورات و انجیل میخوند و قرآنو تفسیر میکرد ؛ اونی که اگه میخواست ، میشد ؛ اونی که غیر ممکنها براش ممکن بود و دنبال توجیه عقلانی برای عجایب نمیگشت ؛ اونی که ...ا
چهره اش آشناس ، ولی ... . انگار اونو یه جایی دیدم ، شاید تو یه فیلم یا کتاب ، یا شایدم در موردش فقط شنیدم ...ا
بازم گم شدم . من گم شده ام . من گم شده است . دلم نمی خواد فردا رو ببینم . فردا هم درست مثل امروزه و دیروز
حتی اگه آب هم راکد بمونه ، میگنده ؛ چه برسه به من . باید یه کاری بکنم ، یه کاری که ... ا

Saturday, January 27, 2007

genpets



یکی بود یکی نبود . یه روز چند تا دانشمند ! که نشسته بودن دور هم چایی می خوردن ، تصمیم گرفتن که یه راه حل اساسی ! برای درمان ایدز پیدا کنن . اونا "دی.ان.ای " آدمو با " دی.ان.ای " شامپانزه و خرگوش و عنکبوت ! قاطی کردن و ... خلاصه نتیجه اینی شد که میبینید

بچۀ شما ازتون یه حیوون خونگی میخواد . نه، سگ و گربه نه ، یه چیز جدید . کاری نداره ، میری مغازۀ " جن پتز" فروشی و براش یه ... (نمیدونم اسمشو چی بذارم) میخرین
این موجود ! الان که اینجا توی بسته بندی میبینیش ، خوابه (مثه خرسا که زمستونا می خوابن) . به محض اینکه بسته رو باز کنی ، به دنیا میاد (بیدار میشه) . این موجود ، غذا میخوره ، گریه میکنه ، ادرار و مدفوعشم به راس . مو در میاره ، می خوابه . اصلا مثه یه بچۀ نوزاد میمونه . فقط یه ایراد داره ، بیشتر از سه سال زنده نمی مونه . خوب اشکالی نداره عزیزم ، یه دونه نوشو برات میخرم .
یاد کتاب ارابۀ خدایان افتادم . حالا که ما میتونیم یه موجود زنده با این مشخصات (و خدا ؟ عالم است ، با مشخصات دیگری هم ) بسازیم .... بی خیال ، بهتره بهش فکر نکنم

برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه بفرمایید
www.genpets.com

بع بع


از من به تو نصیحت ؛ سرتو به یه آخور دیگه بند کن
..................
پس به سلامتی همۀ گوسفندان عالم

بَ َ َ َ َ َ َع

Friday, January 26, 2007

زندگی رسم خوشایندیست


زندگی رسم خوشایندیست ؟

....................

ده سال دیگه چی ، بیست سال دیگه ...؟ آیا همچنان زندگی " رسم خوشایندی " باقی می ماند ؟

امیدوارم هیچکدومشون به نتیجه ای که من رسیدم ؛ نرسن

Wednesday, January 24, 2007

ابولفرض!!!ا


گوشه های لباتو بده پایین ، یه ابروتم بنداز بالا ، اگه خواستی یه چشمتم خمار کن
حالا بخون






آقا ابولفرض نداری ؟
نه آبجی
امام حسینش چنده ؟
امسال گرون شده ، دو و پونصد . بدم خدمتّون

Tuesday, January 23, 2007

گنجشکک اشی مشی


گنجشکک اشی مشی

روی ریل ما نشین

.................

چرا؟

Monday, January 22, 2007

عکس



گفت : خانم مهندس ، یکی از این عکسا رو واسه منم بیار
............................
و من ..... به نور فکر میکردم و دیافراگم و ....ا

Sunday, January 21, 2007

آدما


آدمای غمگین اونایی هستن که اشتباهات زیادی دارن . آدمای غمگین تر اونایی اند که تجربۀ تکراری زیادی دارن . آدمای شاد اونایی اند که از تجربیاتشون استفاده میکنن و همۀ وقتشونو برای کسب تجربه تلف نمیکنن . ولی هستن کسانی که مدام در حال شکست خوردنن و عین خیالشونم نیست و مدام با لبخند میگن
... oops Idid it again!
. نمیدونم میشه اسم اینا رو گذاشت نفهم ؟ یا به همون الکی خوش باید بسنده کرد
یاد عزیزی میافتم که میگفت ؛ آدم و حوا - یا همون انسان - تا وقتی که نمی فهمید توی بهشت بود . بعد از اینکه اون حلقهه گم شد ، انسان تازه شروع کرد به فهمیدن . همینم باعث شد که غمگین بشه . پس یعنی آدمایی که می فهمن ، تو جهنم زندگی میکنن و آدمای ساده و احمق ، اونایی که هیچی براشون مهم نیس ، توی بهشتن ؟ خیلیا می فهمن و تجربه می کنن و از تجربیاتشون استفاده میکنن و تقریبا هر کاری هم انجام میدن ، یه جورایی درسته . دیدی یه وقتایی تصمیم گیری چه کار سختی میشه ؟ چطوریه که بعضیا تو شرایط مساوی وضعیتی روانتخاب ميكنن كه ... بالاخره یه جورایی درست از آب در میاد ؟ یعنی به این میگن خوش شانسی ؟ اصلا چیزی به نام شانس وجود داره ؟ پس عقل و تعقل و قدرت تصمیم گیری و .... چی میشه ؟

Tuesday, January 16, 2007

یه روزی آقا خرگوشه


برای بزرگ مرد کوچک

پلکاشو محکم بست تا یه وقت چشماش از حدقه نزنن بیرون . دیگه گاز گرفتن دندوناش فایده ای نداشت . اصلا نفهمید چی شد . داشت با یارش ؛ راستی یارش کو ؟ ؛ داشت با یارش توی دشت و دمن میدوید که یهو یه عالمه هفت و هشت ، با لبه های تیزشون فرو رفتن توی پاش . درد ، از تمام موهاش ، از تمام لایه های پوست و گوشتش گذشته بود . با هر حرکت صدای خرد شدن استخوناشو میشنید .
یه مدت داد زد و کمک خواست . مدتی زاری کرد . یه کمی هم به زمین و زمون و خدا و پدر و مادرش فحش داد . یه مدت بی اینکه فکر کنه نشست و به دوروبرش نگاه کرد . مستی حاصل از درد ، هیچ سرخوشیی نداشت . میدونست که خوابیدن مساویه با مرگ ، برای همینم تصمیم گرفت که بمیره . همینطوری بیکار نشست ، تا خونریزی کار خودشو بکنه . تصور مرگ براش دردناک بود . نه ، اصلا دوست نداشت اینطوری بمیره . پس باید قبل از اینکه وقت بگذره ، کاری بکنه .
درست بعد از اینکه تصمیمشو گرفت ، بوی خون توی دماغش پیچید . یادش نمیومد که با دندوناش به غیرازهویج وعلف و گیاهجات ، چیز دیگه ای رو گاز زده باشه . ولی چاره ای نداشت . چرا ؟ چون اصولا ، بودن ، بهتر از نبودنه . بودن . وجود . وجود تنها فعلیه که اون ته تهش ، فاعل نداره . دلش نمی خواست به فاعل فکر کنه ، چون ممکن بود دوباره قاطی کنه . به لذتهای زندگی فکر کرد . خوردن . جنس مخالف . خوابیدن . حتی ریدن . وقتی داشت می خندید . آخرین نقطۀ اتصال هم پاره شد .
یه کمی نشست تا خستگی درکنه . به شدت گرسنه بود و تشنه . نگاهی به عقب انداخت ؛ تعجب کرد . قبلا هیچوقت خودشو با سه پا ، مجسم نکرده بود . عادت میکنی . اصولا ما موجوداتی هستیم ، عادت پذیر . برای همینه که میتونیم همه جا ، با هر شرایطی زندگی کنیم . زندگی . آه زندگی من هنوز زنده ام ........ا

Saturday, January 13, 2007

اعتراف نامه





آه ، ای پدر مقدس ! هم اکنون من در حضور تو هستم برای اعتراف
اعتراف کن فرزند . اعتراف بر هر درد بی درمان دواست



بسم الله الرحمن الرحیم


من اعتراف می کنم که در پنج سالگی وقتی یه جای پسر خالۀ شش ساله ام را دیدم ، از تفاوتی که بین ما بود ، به شدت متعجب شدم ... وهنوزم هستم
من اعتراف می کنم که درهشت سالگی در کیف مدرسۀ دخترهمسایه مان (گلاب به روتون) شاشیدم ، چون به من خندیده بود
من اعتراف می کنم که در پانزده سالگی از مدرسه فرار کردم ... و گم شدم ... و برگشتم مدرسه دوباره
من اعتراف می کنم که تا کنون صدها بارعاشق شده ام و در شانزده سالگی از عشق داریوش گریه می کردم و با هزار بدبختی خودمو به کنسرتش در دبی رساندم ... و از او متنفرشدم
من اعتراف می کنم که از سر کار گذاشتن ملت لذت می برم و این کار برای مدتی سر گرمی من بوده است
من اعتراف می کنم که پرم از نقاط تاریکی که هیچ وقت اجازه نخواهم داد کسی با شمع (یا هر وسیلۀ روشن کنندۀ دیگری) به آنجا دخول کند
و در آخر من اعتراف می کنم که دوستان از اعترافات من هیچ سر درنیاورده اند و میدانم که هم اکنون لبخند کجی به روی لبهایشان است
... و من الله توفیق
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته


.........................................
متاسفانه چون خوانندگان اندک وبلاگ من ، یا خود اعتراف نامه نوشته اند یا انصراف داده اند ، بنده کسی راندارم که به دوئل دعوت کنم

Monday, January 08, 2007

لکه


ساییدن لکه ای که حالا جزئی از اجاق شده ، منو یاد فیلمی میندازه که خبرنگارش قرنها تکرار میشد . باید تمیز بشه . همه چیز باید تمیز و بی ... ماسک باشه .ا
منتظرم . یک لحظۀ دیگه رو هم آتیش میزنم . صدای جیزشو میشنوم . حتی عقربه های ساعتی که شبیه علامت تعجب شدن ، از اینکه زمان نمیگذره متعجبن .ا
دنبال سرکلاف درهم افکارم میگردم . ... . عوض شدی !، به خاطر اینه که دیگه ماسک ندارم . ماسک ؟! ...

خودمو نمیشناسم . به چهرۀ توی آینه نگاه میکنم . از چهرۀ لختم ، میترسم .ا
بجنب دختر، لحظۀ تصمیم گیری فرا رسیده است ! ا
.....................................
زیرانگشتام ، صورتکی شاد ، لبخند میزنه . توی چشماش ؛ عشق ، امید ، لذت ، خوشبختی ، اعتماد به خود ، شکوه ، جذابیت ، زیبایی ! ، گذشت ، فداکاری ، خلاصه هر چیزی که یه دختر خوب و دوست داشتنی لازم داره ، هست . برش میدارم . روی صورتم سنگینی میکنه ، - آخه لامصب ، یکی دو تا که نیس - . ولی بودش از نبودش ، بهتره . تا حالا اشتباه می کردم ، چهرۀ واقعی من اینه . حالا هم من بهتر میشناسمش ، هم دیگران .ا

Wednesday, January 03, 2007

آگهی

خودمو گم کردم . آهای ، کسی منو ندیده ؟





.............................................
یکعدد " من " گم شده است . از یابنده تقاضا میشود به آدرس زیر مراجعه و مژدگانی دریافت کند
پیشاپیش از همکاری شما سپاسگذاری می نمایم
............................................
امضا ؛ من گم شده
آدرس ؛ همانجایی که شما هستید