به هیچ چیز و هیچ کس اعتقاد ندارم . هیچ معجزه ای رو باور نمی کنم . هیچ چیز برام مقدس نیست . تمام اعتقادات مذهبی به نظرم مسخره و خرافات میاد . همه رو ، همۀ معتقدین و معتقداتو مسخره میکنم و تحقیر
با فاصله روی زمین راه میرم . از اینکه به زیر پام نگاه کنم ، میترسم و نخوت اجازه نمیده که به بالای سرم نگاه کنم
هیچکسو دوست ندارم . فکر میکنم ، همه ، مرده های زنده ای هستن که دارن برای خودشون مرثیه سرایی می کنن ؛ و من تنها کاری که براشون میکنم ، ترحمه ، ترحم
نه گذشته برام مهمه ، نه آینده . هیچ نقشه ای ، هیچ هدفی برای آینده ندارم . حفرۀ سیاه درونم ، در حال رشده و من ...ا
به روزهای نه چندان دور عرفان و ایمان نگاه میکنم
اونی که عاشق بود ، عاشق همه چیز و همه کس ؛ اونی که نه تنها به هستی ، بلکه به نیستی هم ایمان داشت ؛ اونی که همیشه با تمام وجود ، بدون هیچ چشم داشتی ، به همۀ نفوس ، به جمادات و نباتات ، عشق می ورزید و محبت میکرد ؛ اونی که همیشه ، حتی تو بدترین شرایط ، لبخند روی لباش بود ، اونی که به همه انرژی میداد و دلگرمی ؛ اونی که به "خدا " ایمان داشت ؛ تورات و انجیل میخوند و قرآنو تفسیر میکرد ؛ اونی که اگه میخواست ، میشد ؛ اونی که غیر ممکنها براش ممکن بود و دنبال توجیه عقلانی برای عجایب نمیگشت ؛ اونی که ...ا
چهره اش آشناس ، ولی ... . انگار اونو یه جایی دیدم ، شاید تو یه فیلم یا کتاب ، یا شایدم در موردش فقط شنیدم ...ا
بازم گم شدم . من گم شده ام . من گم شده است . دلم نمی خواد فردا رو ببینم . فردا هم درست مثل امروزه و دیروز
حتی اگه آب هم راکد بمونه ، میگنده ؛ چه برسه به من . باید یه کاری بکنم ، یه کاری که ... ا