Sunday, May 27, 2007

ایرانی از نگاه یک ایرانی


لازم به ذکر است که در اینجا مجال گفتن چرایی این مشکلات نیست ؛ چرا که خود بحثی روانشناسانه و جامعه شناسانه میطلبد

ایرانی، راننده ایست که مسیر 500 متری (که تا دیروز 100 تومان بود) را به یک باره ( چون بنزین گران شد ) 200 تومان می گیرد . چرا که می داند،آن تعداد اندکی که گاهی اعتراض می کنند ،رفته رفته تمام میشوند
ایرانی صاحبخانه ایست که ارزش خانه اش ظرف 300 روز ، دو برابر میشود و(با وجود اینکه میداند درآمد مستاجرش تغییری نکرده است) به جای پول رهن ، اجاره ای سه برابرقبلی میخواهد
ایرانی ، مغازه داریست که جنس خود را بر اساس قیافۀ مشتری ، قیمت گذاری می کند
- با وجود تمام احترامی که برای معلمان قائلم - ایرانی ، معلمیست که ، با وجود اینکه در مدرسه ای غیر انتفاعی تدریس میکند ؛ سر کلاس به اندازۀ کافی انرژی نمیگذارد ، تا معلم سرخانه بشود و ساعتی (حداقل)30000 تومان بگیرد
ایرانی ، مردی است که با دیدن ساق پایی ، تار مویی ، به راحتی تحریک میشود و هر چه در ذهن بیمارش است ، با نیشخندی ؛ به زبان می آورد
ایرانی ، در جمع آوری امضا (البته به شکل اینترنتی!) برای مخالفت با فلان عمل دولت ، همیشه آماده است ؛ ولی برای مبارزۀ رو در رو ... ، ترجیح میدهد که دیگران این کار را انجام بدهند
ایرانی، کسی است که انتقام نداشته هایش را از بالاشهری ها میگیرد
شعارمن این است: آنچه برای خود نمی پسندی ، برای دیگران نپسند و آنچه برای خود می پسندی - نیز- برای دیگران نپسند . من ، خودخواه شده ام و بدخواه دیگران

ایرانی ، منم ، منی که فقط نالیدن را خوب میدانم . منی که ، مهدی وار ، منتظر ظهور یک ناجی هستم تا مرا از شر اهریمنان رها کند . گاهی به شاهزاده فلانی التماس میکنم ، گاه به فلان آخوند ؛ گاهی هم به فلان دکتر و فلان تیمسار. و البته ، هر گاه که لازم باشد ، به راحتی ، زیر آب همان ناجی را میزنم !ا
مرا چه شده است ؟ حتی حال فکر کردن به آنرا نیز ندارم

Monday, May 21, 2007

زنده بودن یه حقه ، نه اجبار


اپیزود اول

هر بار برخاستم ، خواستم که بمیرم . اونی که باید دوستم داشته باشه ؛ ولم کرد رفت . اونی که نباید داشته باشه ...ا
بهم گفت دوسم داره . ولی هیچ چاره ای جز رفتن نداره . گفت ؛ من همیشه تو رویاهات خواهم بود . درست میگفت ، اون همیشه تو رویای منه . تو صورت هر کس دنبال نشونه ای از اون میگردم . یادگاریشو مثه بت ، میپرستم . رویای اون بهم اجازه نمیده دوباره عاشق بشم . انقدر ضعیف شدم که یه رویا ، یه خیال واهی ؛ نمیذاره زندگی کنم . روزا سرمو با کار گرم میکنم . شبا با رویا . نمیذارم هیچکس به قلبم نفوذ کنه . خودم هم درِ قلب هیچکی رو نمیزنم . دیگه حتی به مردن هم فکر نمی کنم

اپیزود دوم

بیست و شش ساله که روی تخت افتادم . فقط سرم حرکت میکنه . فقط سرم . تکون دادن پاهام ، مثه یه مسافرت میمونه ، یه سفر غیر ممکن . همه بهم ترحم میکنن ، حتی عشقم ، همونی که بهم گفت تا آخر دنیا باهامه - تو غمها و شادیها ، تو ... -ا
حالا میخوام بمیرم . خسته شدم . خودم که نمیتونم خودمو بکشم ، هیچکسم واسم این کارو نمیکنه . فکر میکنن ، نگهداریم - به هر قیمت که شده - یعنی دوست داشتنم

اپیزود سوم

دوسش داشتم .عاشقش بودم . بابام گفت ؛ آبرومونو تو فامیل بردی ؛ باید تکلیفتو معلوم کنی . باهاش ازدواج کردم . وقتی نمیتونی فرار کنی ، به ناچار به دیگران اعتماد میکنی . فکر میکردم میشناسمش ولی نمیدونستم وقتی برای هر چیزی به دیگران تکیه کنی ، خلوتتو از دست میدی
حالا از همدیگه خسته شدیم . در واقع هیچ کدوممون جرات گفتن اون کلمه رو نداره . دیگه هیچ بهانه ای برای زنده موندن ندارم . نجاتم ندین . خواهش میکنم ، بذارین بمیرم . این بزرگترین لطفیه که در حق من میکنید

Wednesday, May 09, 2007

کاش میتونستم بخوابم

کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم
کاش میتونستم بخوابم

Friday, May 04, 2007

چه کسی شیرینی مرا خورد؟


میدونی مثه چی میمونه ؟
مثل این میمونه که تو شیرینی دوست داری . اینم میدونی که زیاد خوردن شیرینی اصلا خوب نیست
حالا ...............ا
یه عده ای هستند که نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن
و یه عده ای هم هستند که حتی از پشت شیشه هم که شیرینی میبین ، هوس می کنن که بخورن ؛ در حالی که میدوننن براشون مجاز نیست
.....................
حالا تو ( به عنوان صاحاب ممکلت! ) چیکار میکنی ؟
دستور میدی درِ تمام شیرینی فروشیها رو تخته کنن ، که مبادا چشم ( بعضیا ) بیفته به شیرینی



به این میگن سیاست مملکت داری