Wednesday, August 23, 2006

خاکستری 5


5

از درد مثل مار شده است
- اَه پس چرا این بچهه نمیاد
میان دو درد به این فکر میکند که ؛ - هنوز بچه نیومده مشتری پیدا شده . هه ، چه بچۀ خوش قدمی . ای وای خدا مُردم از درد . پس چرا نمیاد
ازصدای قل قل آب هوا بوی نم گرفته است . نور آبی خاکستری رنگی از سوراخی ، اصراردارد . ننه بالای سرش نشسته و بادش میزند و دل گرمی میدهد که : - اگه دو قلو باشه چقدر خوب میشه . اونوقت ، تواز پری هم پولدارتر میشی
تمام تنش خیس شده است از درد ، ازاشک ، از....ا
ننه با همۀ لباسها و گردن بندها و النگوهایش افتاده روی شکمش و زور میزند : - الآنه ، نزدیک ده ساعته که داره ناله میکنه و جیغ میزنه ، دیگه نا نداره . حتی نمی تونه چشاشو وا کنه
احمد از توی آشغالها برایش یک دسته گل خشک شده آورده ، این را فقط میشنود
ننه از اتاقی که چند سال پیش احمد با یک عالمه حلبی و ایرانیت شکسته برایش درست کرده بود ، بیرون می آید . عرقش را پاک میکند و یک جرعه آب مینوشد . با خستگی به احمد میگوید : - دیگه کار من نیس ننه . باید براش دکتر بیاری ، اون داره از دست میره
احمد راه میافتد که برود ، که سالار خان جلویش را میگیرد : - چی شد ، بچه اومد؟
احمد با عصبانیت به او نگاه میکند . خوب میداند که سالار خان نگران گلی نیست ، بچه را میخواهد . دندانهایش را گاز میگیرد و میگوید : - نه ، ننه نمیتونه . میگه بچه چرخیده . اگه الآن دکتر نیاریم بالا سرش هم بچه میره ، هم اون
از نگاه سالار خان سردش میشود . صدای سالار خان میگوید : - ااااه ، این موقع شب دکترم کجا بود
یک صدایی تو سر احمد گفت : - اگه روزم بود ، تو سراغ دکتر نمیرفتی

No comments: