Monday, September 11, 2006

سیب


وسوسه انگیز بود و خوردنی . سرخ و گرد و شفاف . دستش رو دراز کرد . ولی ... (نمیدونم چرا بیشتر جنس ماده شون از نرشون کوتاه ترن!) خیلی ساده ، چون قدش کوتاه بود ، دستش نرسید . دست نوازشگرو نرم وگرمی (نمیدونم چرا بیشتر نرهاشون از ماده هاشون گرم ترن!) ، رو پشتش احساس میکرد . برگشت . او داشت بخشی از سبیلش که زیر لب بالاش بود رو میجوید . در حالی که ابروهاش به رستنگاه چسبیده بود و سرش رو به منتها علیه سمت راست بالا کشیده بود وفک پایینش هم در نهایت بیرون آمدگی بود ، با دست آزادش داشت گلوشو می خاروند . با تمام حس / عشوه ای که ( ذاتا تو چشم و صدا و اصلا تو همۀ اندامش / همۀ وجودش هست) بهش نگاه کرد
ا- : جونم ؟ چی میخوای عزیزم ؟
گوشه های چشم و لبهاش اومدن پایین . در حالی که کمی لب پایینش رو می آورد بیرون گفت : سیب
ا- : تو جون بخواه ، سیب که چیزی نیست جیگر
به همین راحتی سیبه چیده شد ، چون رسیده بود

1 comment:

HMN said...

kheili ghavie! torshi nakhori ye chizy mishi....!