Saturday, June 30, 2007

ماهی سیاه کوچولو


وقتی برای آزادی خواهر آزادیخواهش ، پا به کلانتری گذاشت ... یاد بیست و شش سال پیش افتاد ، یا حتی عقبتر ، بیست و نه سال پیش
....................
پدر میگفت : سگ زرد برادر شغاله . بیخود حنجره ات رو برای یه آخوند دو زاری سوراخ نکن
مادر میگفت : میگن دیشب عکسش روی ماه افتاده بوده ، سید اولاد ....ا
خوشحال بود که مدرسه نمیره و هر روز میره تو خیابون و برای بدست آوردن آزادی اش ... فریاد میزنه
شبی که آقا میخواست بیاد ، برادرش تو بهشت زهرا ، کنار اشباح دوستاش خوابید
هر روز برای مادرش از انقلاب روسیه و فرانسه و ... ماهی سیاه کوچولو میگفت و مثل همۀ مردم منتظر چکیدن نفت بود از لوله های خونشون و ...ا
بعد از آزادی برادرش ، یه سوال ذهنشو اشغال کرده بود ؛ چه کسی برادرشو لو داده بود و گزارش داده بود که اون توی خونه دو بطر ویسکی داره ؟
وقتی برادرای پاسدار ، سر چهارراه حنیف نژاد گرفتنش ، حتی فرصت نکرد ...ا
مادرش تمام کتاباشو سوزوند . خواهرش کتاب ماهی سیاه کوچولو رو برداشته بود . آخه تازه باسواد شده بود و دلش میخواست بدونه چرا ماهی سیاه کوچولو انقدر اصرار داره به دریا برسه ؟
هجده ماه کتک خورد تا ثابت شد اشتباه شده و اونی که باید میگرفتنش با ترکیدن یه کپسول کوچولو توی دهنش .... خیلی وقته که تموم شده
وقتی بالاخره ، از در آهنی و خاکستری اوین ، بیرون اومد ؛ فکر نمیکرد بتونه قیافۀ سی سال آیندۀ پدرومادرشو ... انقدر زود ببینه

بیماری پوستی اش ، روزهای زندانو همیشه براش زنده نگه میداره و ... بهتره دیگران ، کمتر از شکنجه شدنش با خبر بشن و ... پاهاشو نبینن و...ا
.............................
............
وقتی برای آزادی خواهر آزادیخواهش ، پا به کلانتری گذاشت ؛ و به زنی که خودشو توی کیسه زباله قایم کرده بود ، تا مبادا باعث به جهنم رفتن مردی بشه ؛ از حق داشتن آزادی گفت ...ا
یاد روزی افتاد که فریاد زده بود ..... یا روسری ... یا تو سری

1 comment:

Anonymous said...

رمان "فریدون 3 پسر داشت..." به همراه مقدار متنابهی چایی و سیگار توصیه میشود....!!!ا