Monday, June 04, 2007

آرزو



نمیدونم کجام . ولی ... سرانگشتای نرمشو میشناسم . بوی تنشو هم .... هنوزم طنین صداش روی موهامه
چی شده مامان جان چرا گریه میکنی ؟
خودمو براش لوس نکردم . واقعیتو گفتم ؛ - مامان ، چرا من نمیمیرم ؟
آه بلندی کشید . از نوازش موهام ، مست شده بودم
....................................
آخ ، چه لذتی داره وقتی یه مادر ، موهای دخترشو نوازش میکنه
.....................................
یه صورت توی آینه نفس میکشه و ... سعی میکنه گریه نکنه
.....................................
نمیدونم اشکا برای این بود که .......... دیگه هرگز مادرش موهاشو نوازش نخواهد کرد ؟
یا برای اینکه ، هرگز خودش موهای دخترشو نوازش نخواهد کرد

2 comments:

Anonymous said...

باور کن برای مردن عده ی بسیار زیادی تو صفن!!!!ا
تو که تازه رسیدی ،چرا صفو بهم میزنی؟؟!!!:) ا

marmoolak said...

چرا هر طرف ميرم..
ميرسم به اين ديوار لعنتي
كاش ميشد ازش گذشت