Saturday, January 13, 2007

اعتراف نامه





آه ، ای پدر مقدس ! هم اکنون من در حضور تو هستم برای اعتراف
اعتراف کن فرزند . اعتراف بر هر درد بی درمان دواست



بسم الله الرحمن الرحیم


من اعتراف می کنم که در پنج سالگی وقتی یه جای پسر خالۀ شش ساله ام را دیدم ، از تفاوتی که بین ما بود ، به شدت متعجب شدم ... وهنوزم هستم
من اعتراف می کنم که درهشت سالگی در کیف مدرسۀ دخترهمسایه مان (گلاب به روتون) شاشیدم ، چون به من خندیده بود
من اعتراف می کنم که در پانزده سالگی از مدرسه فرار کردم ... و گم شدم ... و برگشتم مدرسه دوباره
من اعتراف می کنم که تا کنون صدها بارعاشق شده ام و در شانزده سالگی از عشق داریوش گریه می کردم و با هزار بدبختی خودمو به کنسرتش در دبی رساندم ... و از او متنفرشدم
من اعتراف می کنم که از سر کار گذاشتن ملت لذت می برم و این کار برای مدتی سر گرمی من بوده است
من اعتراف می کنم که پرم از نقاط تاریکی که هیچ وقت اجازه نخواهم داد کسی با شمع (یا هر وسیلۀ روشن کنندۀ دیگری) به آنجا دخول کند
و در آخر من اعتراف می کنم که دوستان از اعترافات من هیچ سر درنیاورده اند و میدانم که هم اکنون لبخند کجی به روی لبهایشان است
... و من الله توفیق
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته


.........................................
متاسفانه چون خوانندگان اندک وبلاگ من ، یا خود اعتراف نامه نوشته اند یا انصراف داده اند ، بنده کسی راندارم که به دوئل دعوت کنم

4 comments:

marmoolak said...

8 سالگي خيلي ادم باحالي بوديا.....

m.h said...

پنج سالگی باحال تر بودی البته!آخه من تو پنج سالگی متوجه تفاوت نشدم!!!آی کیوی من همیشه در حد مرغ بوده!ا

HS said...

farzand,(saint daddy said!)
dare rastegari oo gholman be roye shoma baste mibashad!
(to mayehaye departed!) khosh galdi! :d

Anonymous said...

man be zendegiye mosbate shoma mikhandam!!!!
chon dar maghame moghayese ba nagoftehaye khodam yade filme comic ba noar oftadam!!!!