Monday, January 08, 2007

لکه


ساییدن لکه ای که حالا جزئی از اجاق شده ، منو یاد فیلمی میندازه که خبرنگارش قرنها تکرار میشد . باید تمیز بشه . همه چیز باید تمیز و بی ... ماسک باشه .ا
منتظرم . یک لحظۀ دیگه رو هم آتیش میزنم . صدای جیزشو میشنوم . حتی عقربه های ساعتی که شبیه علامت تعجب شدن ، از اینکه زمان نمیگذره متعجبن .ا
دنبال سرکلاف درهم افکارم میگردم . ... . عوض شدی !، به خاطر اینه که دیگه ماسک ندارم . ماسک ؟! ...

خودمو نمیشناسم . به چهرۀ توی آینه نگاه میکنم . از چهرۀ لختم ، میترسم .ا
بجنب دختر، لحظۀ تصمیم گیری فرا رسیده است ! ا
.....................................
زیرانگشتام ، صورتکی شاد ، لبخند میزنه . توی چشماش ؛ عشق ، امید ، لذت ، خوشبختی ، اعتماد به خود ، شکوه ، جذابیت ، زیبایی ! ، گذشت ، فداکاری ، خلاصه هر چیزی که یه دختر خوب و دوست داشتنی لازم داره ، هست . برش میدارم . روی صورتم سنگینی میکنه ، - آخه لامصب ، یکی دو تا که نیس - . ولی بودش از نبودش ، بهتره . تا حالا اشتباه می کردم ، چهرۀ واقعی من اینه . حالا هم من بهتر میشناسمش ، هم دیگران .ا

2 comments:

marmoolak said...

vaghean chehare bedone masko nemi pasandi?.

Anonymous said...

rast migi simin!
dokhtara bedoone arayesh(=mask!!) kheyli motafavet(=na pasand!!) mishan!!!!!
(ps:ma mokhlesim!!)