Thursday, November 23, 2006

مُسَکن



از شدت درد دارم میلرزم . هیچ مسکنی تا حالا جواب نداده . نه میتونم بشینم ، نه بخوابم ، نه اینکه راه برم . به شدت کلافه ام .همۀ ناهاری که با سرعت و - سختی - درست کردم و خوردم ، بالا آوردم . از بس به دیوار و پاهام مشت کوبیدم ، بدنم کوفته شده . سعی میکنم حواسمو به یه جای دیگه پرتاب کنم
به این فکر می کنم که چرا دارم خودمو زخمی می کنم . شاید میخوام یه درد دیگه برای خودم بسازم ، با دست خودم . شاید تحمل درد ناخواسته ام ، راهتتر بشه . یاد آدمای مازوخیست میافتم . آیا اونام برای اینکه دردای خودشونو فراموش ، کم ، یا یه جوری موجه جلوه بدن ، خودشونو زخمی میکنن ؟ به سرم میزنه یه تیغ بردارم و روی تنم نقاشی کنم
با ناخنم روی پام طراحی میکنم . یهو به خودم میام ؛ از کارم خنده ام میگیره ؛ این نشونۀ خوبیه ، من زنده میمونم

1 comment:

simin said...

teramadol ?
in chi hast dr.jan?