Sunday, November 19, 2006

از یادداشتهای یک مادر نمونه



شنبه : امروز دختر بزرگم امتحان داشت ، واسه همینم براش دو تا ساندویچ درست کردم . ناهارم قرمه سبزی بار گذاشتم . یه کم شور شد ، خدا کنه فشار عباس آقا نره بالا. راستی یادم باشه فردا بساط ترشی بگیرم . مردای خونۀ ما ترشی دوس دارن


یک شنبه : این پسر کوچیکم ، دیگه داره اعصابمو خورد میکنه . هی بهش میگم اینقده این پودر مودرارو نخور. به قول دختر کوچیکم ، هم ، اندازۀ گاو شده ، هم ، قد یه گاو میخوره . نمیدونم چی کار کنم والاه . اقدس خانم میگه این پودرا آدمو از مردی میندازه . اگه از مردی بیافته ؛ خدا مرگم بده اونوخ نمیتونه زن بگیره دیگه . لا الله الا الله


دوشنبه : امروز یه غذای ساده درست کردم . اسلامبولی پلو . آخه عباس آقا با دوستاش میخواد بره سونا . منم گفتم یه سر برم پیش مادرم . تو راه مهین خانومو دیدم . واه واه ، چقد از خواهر شوهرش بد گفت . میگه دخترش تو مهمونی جمعه ظهری ، یه پیرن پوشیده بود ، قد یه کف دست . مادره هم هیچی بهش نمی گفته . تازه ؛ میگفت با پسر مسرام میچرخه . خدا همۀ جوونا رو به راه راست هدایت کنه . باید شیش دنگ حواسمو بدم به این دو تا دختر


سه شنبه : امروز رفتم ختم پسر حاج خانم . خدا بیامرز تصادف کرده . میگفتن له شده بوده ، ریختشو مادرشم نشناخته . میگن اُور نمیدونم چی چی بوده . امشب وختی پسرا دارن ماهواره میبینن ، برم جیباشونو بگردم . یه وخ دیدی خدای نکرده ... . البته نه ، پسرای من از برگ گل پاک ترن . ولی خوب باید مواظبشون بود دیگه . هزار جور دوست جورواجور دوروبرشون ریخته . توکل به خدا


چهارشنبه : پدر سگ . هر چی بهش میگم نمیشه ، میگه میخوامش . معلوم نیست دختره ، ننه باباش کیه . اگه آدم حسابی بود که با این پسر خر من نمیرفت مهمونی . لابد یه چیزی داده به خوردش ، وگرنه پسر من که اهل این حرفا نیست . هفتۀ پیش که پا منبر حاج آقا بودم ، داشت از علایم آخر زمون می گفت . نمیدونم چرا آقا ظهور نمی کنه ، ما رو از شر این دخترای بد خلاص کنه . الهی ، فرج آقا رو زودتر برسون


پنجشنبه : دخترۀ ذلیل مرده ، ورداشته بالای ابروهاشو قیچی کرده . تازگیها زیادی به خودش میرسه . خدا هم منو مرگ بده هم اون جونم مرگ شده رو . شنبه واسش وخ گرفتم ببرمش دکتر . خدا مرگم بده ، اگه ... همونجا خودم میکشمش . جونم مرگ شده ، حواسمو پرت کرد ، مربای آلبالوی نازنینم ، ته گرفت


جمعه : به عباس آقا گفتم ؛ رفت چند تا سیخ کباب گرفت . چلوشو خودم درست کردم . اون ذلیل مرده که نیومد غذا بخوره . نمیدونم چرا پشتم درد میکنه . دست چپم هم خواب میره بی خودی . به عباس آقام گفتم تو بر بخواب ، میخوام تا صب نماز بخونم . رفت تو هم . حالا بعد از نماز میرم یه دست سروگوشش میکشم


شنبه : خدا رحم کرد ، به خیر گذشت . اقدس خانوم یه داداش داره ، میگه سی و پن سالشه . ولی خیلی کمتر بهش میاد . خوب شوهر بایدم یه ده دوازده سالی از آدم بزرگتر باشه دیگه ، هر چی زشتترهم باشه بهتره . باید قبل از اینکه این دختره دیپلم بگیره ، دستوبالشو بند کنم . لابد بعدشم هوس میکنه بره دانشگاه . آدم صد تا پسر کور و کچل داشته باشه ، یه دختر یاغی نداشته باشه . پناه بر خدا


........................................................

1 comment:

Unknown said...

salam man siamak hastam...oumadi sarzamine man....mamnoonam ...neveshtehato khoondam...tanze talkh doost daram...bishtar miam.tanx