Thursday, March 08, 2007

سکه ی شانس


امروز روز عجیبی بود . بر خلاف هر روز که به زور از تخت کنده میشدم ، امروز پر از انرژی بیدار شدم . حتی تلفنهای پیاپی خواهرها و حرفای تکراری دوست آویزونم ! عصبی ام نکرد . رفتم بیرون . توی تاکسی اتفاق جالبی افتاد . من یه سکۀ شانس ! داشتم که به موبایلم وصل بود . نه اینکه بهش اعتقادی داشته باشم . در واقع ازش به عنوان اسباب بازی استفاده می کردم . نمی دونم چی شد که باز شد و افتاد . رفت لای در . هر چی هم تلاش کردم .... بیشتر گم شد . در جواب سوال آقای راننده ؛ گفتم سکۀ شانسم گم شده . طرف کلی ناراحت شد و می خواست دنبالش بگرده . گفتم هر وقت تونستین ، دنبالش بگردین ؛ مال شماست . خندید و گفت ؛ خدا رو شکر ! همچنان حس خوبی داشتم ، انگار یه چیز اضافه ای ازم کم شده بود . بعد از اون اتفاقات جالب دیگه ای افتاد . من که خورۀ بچه گداها هستم ؛ تو مترو ، با یکیشون دوست شدم و دو تا فال مجانی بهم داد . تو تاکسی با یه بچه دوست شدم ، که دلش نمی خواست با مامانش بره . برای کار خواهرم رفتم بانک . اگه یه روز معمولی بود ، سه ساعتی کارم طول می کشید ؛ ولی یه ربعه کارم راه افتاد . تلفنی از یه دوست بهم شد ، که قرنها ازش بی خبر بودم . تو یه حساب بانکی ام که فکر می کردم خالیه ، کلی پول پیدا کردم . بعد یه حراجی پیدا کردم و یه کیف مارک دار خیلی گرونو ، تقریبا مفت خریدم ..........و از همه مهمتر ، وقتی برگشتم خونه ، دیدم غذا ! دارم (اینو مجردا خیلی درک میکنن )ا
با وجود اینکه امروز تقریبا هشت ساعت ، بی وقفه ، راه رفتم ؛ حالم خیلی خوبه و اصلا خسته نیستم . به قول یه بنده خدایی : خدایا این حال خوبو از ما نگیر
آااااامّییییین

2 comments:

Anonymous said...

ma ke bakhil nistim...vali ishalla nasibe ma ham beshe hamchin roozayi!!!

marmoolak said...

amiiiiiiiiiiiiiin