Wednesday, February 07, 2007

تکرار تجربه



ساعت 8:30 . باید بیدارشم ، با دوستم قرار دارم . پتو رو پس میزنم ، جریان هوا رو احساس میکنم . ولی نه ، هنوز زیر پتو خوابیدم . اه ، بازم همون تجربۀ همیشگی . دارم سقوط میکنم . با تمام یاخته هام فریاد میزنم . فریاد رسی نیست . قبل از اینکه به ته گودال برخورد کنم ، چشمامو باز می کنم . هنوزم هشت و نیمه . هر کاری میکنم نمیتونم پتو رو بلند کنم . دارم پرواز میکنم . اولش از اوج گرفتن می ترسم . ولی بعد ، از پرواز روی کوهها و دریاها لذت می برم . از سبکی لذت می برم . می دونم که بیدارم ، صدای بوق ماشینی توی خیابون مطمئنم می کنه . عقربۀ ساعت روی شیش چسبیده . دیگه نباید بخوابم . دارم عصبی میشم . صد بار پتو رو می کشم ، ولی ... . دارم میرم بالا . بدنمو روی تخت می بینم . سعی میکنم دستمو تکون بدم . حتی از بالا هم نمی تونم . دارم دیوونه میشم . خیس عرق شدم . پس هنوز زنده ام ! باید تو این مبارزه پیروز بشم . یک ، دو ، سه ؛ حالا . بازم نشد . بازم . بازم . ... . خدا رو شکر که بالاخره زنگ تلفن به دادم رسید

1 comment:

Anonymous said...

man ke telfono mikeshamo mobilo khamush mikonam ki be dadam berese!!!
yadam oftad !!!khuruse hamsaye