Sunday, July 15, 2007

حتی صاعقه هم خودشو از درخت ، دریغ میکنه



سر راهش به یه درخت برخورد . خیلی هم خشک به نظر نمیومد ، ولی واقعیت چیز دیگه ای بود ؛ درخت خشک بود
ایستاد . آبش داد . فردا ، بازهم وقتی سر راهش به درخت برخورد ، آبش داد . به خودش میگفت : حتی یه درخت خشک هم حق زندگی داره
سعی کرد کثیفیها رو از درخت پاک کنه . طولی نکشید که .... درخت میدرخشید
تمام فرداهاشو ، به پاهای خشک درخت ، آب ریخت . از تمام خودش ، تمام داشته ها و نداشته هایش ، برای یه تیکه چوب نه چندان زنده ، مایه گذاشت . اسم این کارو گذاشته بود زندگی
وقتی دیگران گفتن ؛ چرا زندگیتو برای یه تیکه چوب هدر میدی ؟ گفت : میخوام بفهمه که ، درخت با ارزشیه

امروز ، بعد از سیصد و چهل و دو فردا ، با چشمای خودش دید که ، ... یه تیکه چوب فقط یه تیکه چوبه ، همین
و از چیزی که مطمئنه اینه که ؛ او هیچوقت انتقام یه تیکه چوب خشکو از دیگران نخواهد گرفت . او همچنان به عشق وزیدن ادامه خواهد داد و درختان دیگری را سیراب خواهد کرد


به خاطر تجربه ای که به من دادی ، ازت ممنونم

No comments: