Monday, May 21, 2007

زنده بودن یه حقه ، نه اجبار


اپیزود اول

هر بار برخاستم ، خواستم که بمیرم . اونی که باید دوستم داشته باشه ؛ ولم کرد رفت . اونی که نباید داشته باشه ...ا
بهم گفت دوسم داره . ولی هیچ چاره ای جز رفتن نداره . گفت ؛ من همیشه تو رویاهات خواهم بود . درست میگفت ، اون همیشه تو رویای منه . تو صورت هر کس دنبال نشونه ای از اون میگردم . یادگاریشو مثه بت ، میپرستم . رویای اون بهم اجازه نمیده دوباره عاشق بشم . انقدر ضعیف شدم که یه رویا ، یه خیال واهی ؛ نمیذاره زندگی کنم . روزا سرمو با کار گرم میکنم . شبا با رویا . نمیذارم هیچکس به قلبم نفوذ کنه . خودم هم درِ قلب هیچکی رو نمیزنم . دیگه حتی به مردن هم فکر نمی کنم

اپیزود دوم

بیست و شش ساله که روی تخت افتادم . فقط سرم حرکت میکنه . فقط سرم . تکون دادن پاهام ، مثه یه مسافرت میمونه ، یه سفر غیر ممکن . همه بهم ترحم میکنن ، حتی عشقم ، همونی که بهم گفت تا آخر دنیا باهامه - تو غمها و شادیها ، تو ... -ا
حالا میخوام بمیرم . خسته شدم . خودم که نمیتونم خودمو بکشم ، هیچکسم واسم این کارو نمیکنه . فکر میکنن ، نگهداریم - به هر قیمت که شده - یعنی دوست داشتنم

اپیزود سوم

دوسش داشتم .عاشقش بودم . بابام گفت ؛ آبرومونو تو فامیل بردی ؛ باید تکلیفتو معلوم کنی . باهاش ازدواج کردم . وقتی نمیتونی فرار کنی ، به ناچار به دیگران اعتماد میکنی . فکر میکردم میشناسمش ولی نمیدونستم وقتی برای هر چیزی به دیگران تکیه کنی ، خلوتتو از دست میدی
حالا از همدیگه خسته شدیم . در واقع هیچ کدوممون جرات گفتن اون کلمه رو نداره . دیگه هیچ بهانه ای برای زنده موندن ندارم . نجاتم ندین . خواهش میکنم ، بذارین بمیرم . این بزرگترین لطفیه که در حق من میکنید

2 comments:

Anonymous said...

zende bodan ejbare.hagh nist

Anonymous said...

اپیزود دوم رو شناختم...فیلم sea inside از آمنابار...ولی اپیزودای دوم و سوم رو...چی بگم...
بعضیا میگن چون ما با مرگمون به جامعه ضرر میزنیم پس خودکشی حق ما نیست...و زندگی هرکس فقط به خودش تعلق نداره و به نوعی همه ی جامعه در زندگی هم سهم دارن...
البته من نمیگم!!!بعضیا میگن!