Thursday, April 19, 2007

مادر




همه جا سفید بود وسرد ، مثل برف . از دستگاهی صدای زندگی می آمد . خوابیده بود ؟ نمیدانم . نگاه می کرد ؟ نمیدانم . چشمهایش که بسته نبود ؟ بود ؟ . داشت نگاه میکرد و... نمیدید
چیزی از درونش می گفت : - بسه دیگه ، ولم کنید . میخوام برم . خسته شدم
راست میگفت . خسته بود . به اندازۀ یک عمر خسته بود . دکترها خیلی سعی کرده بودند ، ولی ... حتی قلب مصنوعی اش هم خسته بود . مدتها بود که می خواست برود . نگاهش کردم . ترسی درونم را گر میداد . من را می دید و نمی دید
چهره ای داشت ، ... ساکت وساکن . من را نمی دید . همیشه از تصور اینکه مادر من را نبیند میترسیدم . حالا او با چشمانی باز من را نمی دید . از اتاق آمدم بیرون . دویدم بیرون . ... و رفتم . نمی خواستم رفتنش را ببینم . رفتم ... .ا
وقتی برگشتم ، خانه از تنهایی ، سنگین شده بود . روی صورتم چنگ چنگ گریه ها ، می سوخت
دلم می خواستش . گرمی آغوشش را . سرانگشتان نرمش را
وقتی سرم را روی پاهایش میگذاشتم ، از بویش مست میشدم
روزی نه چندان دور، نشسته بود روی مبل قدیمی . با تمام نوجوانیم ، زانو زدم . دستهایم را دور کمرش حلقه کردم . سرم رفت روی زانوهایش . نفسم را روی شکمش فشار دادم . میخواستم برگردم به جایی که قبلا بودم
همیشه میگفت : - اینقد فشار نده سرتو مادر، قلبم میگیره . ولی اینبار چیزی نگفت و من ... حسابی سرم را در گرمای بدنش غرق کردم . ... بو کشیدم . با تمام وجودم بوی مادر را به درون کشیدم . انگار می دانستم که این آخرین باراست که او را می مکم . موهایم را باز کرد . با سر انگشتان نازک و مهربانش ، آرام آرام ، لابلای موهایم را نوازش میکرد . ... بوی مادر با بوی پیاز داغ ، خوشمزه شده بود . بوی عشق میداد ، بوی زندگی با همۀ رنگهایش . بوی مادر میداد
نمی دانم در آن لحظه به چه فکر می کرد ؛ لبخندش را روی موهایم ، حس می کردم . و من تمام خاطره هایم را خالی کردم ؛ برای پر شدن از یاد او . مهم این بود که او آنجا بود و من ... و من می بوئیدمش . ... با تمام رگهایم . ... با تمام یاخته های بدنم
چیزی طول نکشید که دیگر قلبش تاب نیاورد و ... رفت
سالها گذشته و من همیشه با مادر، با بوی تنش ، با دستهایش ، با نگاهش ، زندگی می کنم . و هر شب به امید دیدن او می خوابم و ... خوابهای سیاه و سفید می بینم ، بدون او
دلم تنگ است . مادر، دلم تنگ است
پس از تو، هیچ کس ، من را ، آنگونه که تو در آغوش داشتی و نوازش کردی ، نوازش نکرده است . دلم آغوش می خواهد . می خواهم ، بی دغدغه سر بگذارم بر زانوانی گرم و بی منت ، بی خواهش . انگشتانی می خواهم نرم و مهربان که با مهارت تو ، نوازشم کنند . آخ ... آغوش می خواهم مادر . آغوش می خواهم
مادر بی تو تنها و غریبم . اتاق سردم بی تو خالیست






1 comment:

Anonymous said...

poshte monitor chesham tar shod...
delam be hale khodam sookht ke bayad in sahnaro dir ya zood tajrobe konam